کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه‌السلام

شاعر : هادی جانفدا     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

چون باد در حرارت دشت و دمن دوید            چون بوی گل بلند شد و در چمن دوید

وارونـه اسـت شـیـوۀ صـحـرای ابـتـلا            رو بـه شـکـارگـاه، غـزال خـتـن دویـد


می‌خواست ایستاده نسوزد شـبیه شـمع            خـورشـیـد‌وار با هـمـۀ سـوخـتـن دویـد

مردان، زره به قـامت مـردانه بسته‌اند            این نوجوانِ کیست که با پیرهن دوید؟

با اشـتـیـاق رفـت به آغــوش قـتـلـگـاه            غربت‌کشیده بود و به سوی وطن دوید

تـیغ بـرهـنـه مـنـتـظـر دست‌بـوسی‌اش            با سـر به پـای‌بـوس تـن بی‌کـفـن دویـد

آغـشـته شد به خـون خدا خون پاک او            وانـگـاه در رگـان عـقـیـق یــمـن دویـد

یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟            زینب نشـست، فـاطمه آمد، حسن دوید

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

مردان، زره به قـامت مـردانه بسته‌اند            این نوجنونِ کیست که با پیرهن دوید؟

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حامد اهور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

وقتی عدو به روی تو شمـشیر می‌کشد            از درد تـو تـمــام تـنـم تــیـر مـی‌کـشـد

طـاقـت نـدارم این همه تنها بـبـیـنـمـت            وقـتی که چلّه چلّه کـمـان تـیـر می‌کشد


این بغضِ جان‌ستان که تو بی‌کس‌ترین شدی            پـای مـرا بـه بـازی تـقــدیـر مـی‌کـشـد

ای قــاری هـمـیــشــهٔ قــرآن آســمــان            کار تو جزء جـزء به تـفـسـیر می‌کـشد

این‌که زِ هر طرف نفـست را گرفته‌اند            آن کوچه را به مسلخ تصـویر می‌کشد

بـرخـیـز! ای امـام نـمــاز فـرشـتـه‌هــا            لـشکـر برای قـتل تو تـکـبـیـر می‌کشد

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه‌السلام

شاعر : سیدرضا مؤید نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

روح والای عبادت به ظهـور آمده بود            یا که عـبـداللَه در جـبهـهٔ نور آمده بود؟

کـربـلا بـود تمـاشـاگـر مـاهی کز مهـر            یـازده لـیلهٔ قـدرش به حضور آمده بود


یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت            که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود

یوسف دیگـری از آل علی، کز رخ او            چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود

بـاغـبـان در ورق چهرهٔ گـرمـا زده‌اش            گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود

صورتش صفـحهٔ برجـسـتهٔ قـرآن کریم            صحبتش معنی تورات و زبور آمده بود

بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت            بس‌که از تاب تجلّی به سرور آمده بود

قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی            به تـمـاشـای کـلـیم اللَه و طور آمده بود

به طواف حـرم عـشـق ز آغـوش حرم            دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود

طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان            آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود

بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ            نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود

دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد            طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود

گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد            بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

صورتش صفـحهٔ برجـسـتهٔ قـرآن کریم            صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت‌های معتبر حذف شد، زیرا موضوع زیر سم اسب ماندن بدن حضرت قاسم اشتباه برداشت از روایت تاریخی است؛ زیرا همانگونه که آیت الله شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص ۲۸۱، آیت الله‌ اشراقی در اربعین الحسینیه ص ۱۶۲ و محققین مقتل جامع ج ۱ ص ۸۲۹ تأکید می‌کنند کسانی همچون علاّمه مجلسی که نوشته‌اند بدن حضرت قاسم پایمال سُم اسب شد، در ترجمه تاریخ الامم والملوک ( تاریخ طبری ) اشتباه کرده‌اند زیرا ضمیر ذکر شده در تاریخ الامم و الملوک به عَمْرُو بْنِ سَعْدِ اَزْدِي برمی‌گردد نه حضرت قاسم؛ زیرا در ادامۀ همین گزارش نوشته شده است اسبها بدن او را پایمال کردند تا مُرد؛ هنگامی که گردوغبار فرو نشست دیدند امام حسین علیه السلام بالای سر قاسم نشسته و قاسم پاهای خود را به زمین می‌کشد. این جمله نشانگر زنده بودن حضرت قاسم است در صورتیکه متن روایت گوید کسی که بدنش پایمال سُم اسبها شد در همان لحظه مُرده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

عجب از این همه مستی چو برادر را دید            که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود

زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : مهدی صفی یاری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم            عمه با قـاسم مگر اصلا برادر نیستم؟
سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس            پهلوانم من، مگر از نسل حیدر نیستم؟


تو به فکر بچه‌ها، زن‌ها، به فکر خیمه باش            من بزرگم، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
ناله هـل من معـین دارد کـبـابم می‌کند            من مگر عمه ز
سربازان لشکر نیستم؟
گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند            عمه جان دارد صدایم می‌کند، کر نیستم
یک عـمو مانـده برایم در تمام زندگی            دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم
دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می‌رود            حیف عمه، قتلگه من پیش مادر نیستم
آسمان دارد صدایم می‌کند این الحبیب؟!            من اگر بالم نـسـوزد که کـبوتر نیـستم

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه‌السلام

شاعر : مجتبی صمدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

هر کَس برای تو به تن خود کـند سیاه            او را خـدا ز عـرش مُـعـلّی کـند نگـاه

اشـکِ بـرای تـوسـت همـانـند کـیـمـیـا            سازد سـفـید، رویِ هر آنکه بـود سیـاه


این خانه مأمنی‌ست که زهراست صاحبش            چـادُر سـیاه او به همه هست جـان‌پـناه

شویـنـده‌تر ز آب بهـشـتی‌ست گـریه‌ها            گـردد ثـواب بـار تـو بـاشـد اگـر گـنـاه

بردار یک قـدم تو برای حـسین و بعـد            بنـشـین ببـین که کوه بخـشد خدا به کاه

شانه به شانه مهدی زهـرا کنار توست            در بین روضه می‌کـشد او همره تو آه

امـشـب خـدا کـند ببـرد هـمـره خودش            مـا را کـنـار تـشـنـۀ گـودال قـتـلــگــاه

عـبـدالله آمده که عـمـو را کـند کـمـک            جای پـدر رسـیده سرآسـیـمه در سـپـاه

او آمده که دست خـودش را سِپَـر کـند            بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه

شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این            با نـیـزه جـا بجا نـشـود جـسـم پـادشـاه

بـیـرون زده ز بین سِپـَر دنـدۀ حـسـین            یا رب برای هیچ شهـیدی چنین مخواه

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

طـفـلی اگـر بـزرگ شـود با کـریـم‌هـا            یک روز می‌شـود خودش از کـریم‌ها
عـبــدلله حــسـیـن شــدم از قــدیــم‌هــا            دل می‌دهـنـد دسـت عـمـوهـا یـتـیـم‌ها


طفـل حـسن شدم بـغـلت جا کـنی مـرا
تو هم عـمو شدی گـره‌ای وا کنی
مرا

آهی که می‌کشد جگر من، مرا بس است            شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است
وقتی تو می‌شوی پدر من، مرا بس است            یک بار گفتن پسر من، مرا بس است

از هیـچ کس کـنـار تو بـیـمی نـداشـتم
از عـمر
خویش، حس یتـیـمی نداشـتم

دستی كـریم هـست كه نـذر خـدا شود            وقـتی نـیـاز بود، به وقـتـش جدا شود
از عـمـه‌ام بـخـواه كه دسـتم رها شود            هركس كه كوچك
است، نباید فدا شود؟

باید برای خود جگری دست و پا كنم
با دست كوچـكم سپری دست و
پا كنم

دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن            آمــاده‌ام كــنـیـد بــرای كــفــن شـــدن
حـالا
رسـیـده است زمـان حـسن شدن            آمـــادۀ مـــبـــارزۀ تـن بــه تـن شــدن

یك نـیـزه‌ای نماند دفـاع از عـمو كنم؟
یورش بیاورم
، همه را زیر و رو كنم؟

آمـاده‌ام كه دست دهـم پـای حـنجـرت            تیر سه شعبه‌ای بخورم جای حنجرت
شاید
كه نـیـزه‌ای نرود لای حـنجـرت            دشمن نشـسته مستِ تماشای حـنجرت

سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
تا زنـده‌ام جـدا نـشـود سر ز پـیـكرت

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه‌السلام

شاعر : حسن کردی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : مثنوی

روضه‌های شب پنجم چقدر جانکاه است            سیـنه‌زن‌ها، حـسـنی‌ها شب عبدلله است
بیشتر از همه شب روضه شکسته بال است            لاجرم روضۀ امشب طرف گودال است


روضه امشب سخن از دست شکسته دارد            غـصۀ کـوچه و یک مادر خـسـته دارد
روضه در
سینۀ خود داغ عزیزی دارد            تا به پهلـوی شکـسته چه گـریزی دارد
روضه امشب همه جا می‌رود از لطف کریم            از مدینه، کربلا می‌رود از لطف کریم
صاحب روضه کریم و کرمش قیمتی است            یازده ساله شـبـیه پـدرش غـیرتی است
یـازده سـالـه ولـی خـیـر کـثـیـری دارد            پـسر شـیر
جـمـل خود دل شـیری دارد
بی‌خـیـال تـبـر و نـیـزه و شـمـشـیر آمد            آی ای لشـکـر کـفـتـار صفت، شیر آمد
آمـد و دیـد که از زخـم عــمــو افـتــاده            راه یک نـیـزۀ وحـشـی به گـلـو افـتـاده
لشکری تیغ کشان سمت به عمو می‌آید            شمر هـمراه سنان سمت به عمو می‌آید
تیـرها حـلـقه به دور بـدنش می‌بـسـتـند            نیزه‌ها را همه محکم به تنش می‌بستـند
گفت باید که در این مرحله بی‌سر باشم            مـی‌روم تـا سـپــر لـحـظـۀ آخــر بـاشـم
گفت ای وای عـمو صبـر نما در راهم            عـاشـق سـوخـتــۀ راه تـو عـبـد لـلـهــم
پسر روضه
رسانیده خودش را به عمو            دست خود را سپر انداخته در راه گـلو
ناگهان دست شکست و نفـسـش بند آمد            بـاز بـر روی لب حـرمـله لـبـخـند آمـد
در همه دشت صدایی ز شکستن پیچید            بر لب خشک عمو خون گـلویش پاشید

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا           نباشد او به پایان می‌رسد دنیای من اینجا

بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن           خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا


تنفـس می‌کنم این زندگی را در کنار او           پُرم هر لحظه با او از هوای زیستن اینجا
غریب است و در این صحرای محنت نشنود هرگز           طنین غربتش را هیچ کس دور از وطن اینجا

غزال تیزپای من شود مست از شمیم او           پِیِ نافه خودش را می‌رساند از خُتَن اینجا

نمی‌بینم به جز شمشیر و سنگ و تیر در این چاه           ندارد یوسفم یک جای سالم در بدن اینجا

گمانم وقت دفـنش بـوریا لازم نـدارد او           که دارد از هزاران زخمِ بر پیکر، کفن اینجا

چه قابل دارد این دستم، برایش من پسر هستم           پدر افتاده در آغوش طفلش پاره تن اینجا

پس از من تازه آغاز مصیبت‌های او باشد           به غارت می‌رود مجموع میراث کهن اینجا

به غارت می‌رود عـمامه پیـغـمبر خـاتم           نیاید در هوای آن اویسی از قَرَن اینجا؟

یقین دارم که آن در دست‌های ساربان باشد           نمی یابد کسی هرگز عقیقی از یمن اینجا

حرامی، جامه من پُر بهاتر از لباس او است           به جای او درآور از تن من پیرهن اینجا

مرا شرمنده زهرا نکن در روز محشر، تیغ           سر ناقابل من نه، بِبُر سر از حسن اینجا

صدای مـادرش از گوشه گـودال می‌آید           کجا هستند مَحرم‌ها، نباشد جای زن اینجا

ندارم طاقت این روضه‌های سهمگینش را           بیا ای حرمله تیر خلاصی را بزن اینجا

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه‌السلام

شاعر : عباس جواهری رفیع نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

بُرده است بنده سوی مولا هر زمان دست            شد واسـطه بیـن زمـین و آسـمان دست

جـز از در ایـن آسـتـان خـیـری نـدیـده            وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست


در سجـده و بر خـاک افـتادن زبان سر            وقـت قـنـوت و ربـنا گـفـتن زبان دست

در پـهـنـه تـاریـخ اگـر کـنـکـاش بـاشـد            دارد بـرای مـا هـزاران داسـتان دسـت

خـیـبر برای خود دژ مـسـتحـکـمی بود            تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست

اسـلام را پـیــروز مـیـدان کـرد حـیـدر            حق زد برای قـدرت این بـازوان دست

جـان‌هـا به قـربـان مـرام آن کـسـی کـه            در اوج قدرت می‌گرفت از ناتوان دست

با دست پر برگـشـته مسکـینی که حتی            یـکـبـار بـرده بر در این آسـتـان دسـت

با قصد بیعـت سوی او آمد که آن روز            انداخـت بر دستان مولا ریـسمان دست

یـک روز در جـنـگ اُحـد آقـای عـالـم            تهـدیـد را از جانب مولاش رانده است

یک روز حـیـدر در دفـاع از پـیـامـبـر            امـروز عـبـد الله پـای کـار مـانـده است

تـا گـفـت پـیـر کـل‌ عـالـم یـنـصـرونـی            در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست

راه گلو را داشت طی می‌کـرد خـنجـر            سد کرد راه حمـله‌اش را ناگهـان دست

مـانـنـد ابــراهــیــم شــد در آزمــونــش            چون سربلند آمد برون از امتحان دست

آمـد بـه مـهــمـانـی آغــوش عـمــویـش            هـدیـه چه آورده برای مـیـزبـان؟ دست

زینب دو دستی بر سرش می‌زد در آنجا            می‌رفت وقتی سمت چوب خیزران دست

هر قـدر کـمـتر در غـم او زد به سیـنه            روز قـیامت بـیـشـتر بـیـند زیـان دست

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

حق بده خیلی هوایِ بوسه‌هایت کرده‌ام           از عموجان بیـشتر بابا صدایت کرده‌ام

عـمـه دسـتـم را گـرفـتـه بود امـا آمدم؛           فکرکردی که عمو جانم رهایت کرده‌ام


مقـتل مـأثـور هـسـتم غـارتِ گودال را           ازدحـامِ زخـم‌هـایت را روایـت کـرده‌ام

خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم           پیـش تو اُفـتاد دسـتی که فـدایت کرده‌ام

پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد           دید لشکـر آمدم خود را عـبایت کرده‌ام

هرچه می‌خواهند بر من می‌زنند و می‌روند           شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کرده‌ام

خواستند از تو جدا سازند من را که نشد           آه شـرمـنـده اگر که جـابـجـایت کرده‌ام

آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد           دیدی وقتی که سپر خود را برایت کرده‌ام

سینه‌ام را سینه‌ات را عاقبت با زور دوخت           حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر حذف شد! جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

آخرش من را مُشبک کرده‌اند این نعلها           راضی‌ام خود را ضریحِ کربلایت کرده‌ام

من در آغوشِ توأم یا تو در آغوشِ منی           دیـدی آخـر جا مـیانِ بـوریایت کـرده‌ام

آنقدر من را کشیدند آخرش مَردی شدم           اینقدر گویم که در آغوش جایت کرده‌ام

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : رضا قربانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ابن الحسن هـستم جگر دارم عمو جان           پیـش تو از بـازو سـپـر دارم عمو جان
با سـر دویـدم سـمت تو تا سـیـنه‌ات را           از زیـر پـای شـمـر بـردارم عـمو جان


مـن بـی‌زره یـاد جـمـل را زنـده کـردم           مـانـنـد بـابـایـم هـنـر دارم عـمـو جــان
درد یـتـیـمی را کـنـارت حـس نـکـردم           پیـش خودم گـفـتم پـدر دارم عـمو جان
از سر گذشـتن سرگذشت عاشقان است           شرمـنده‌ام پیـش تو سـر دارم عمو جان
دست بریده حاصل دست شکسته است           این ارث را از پشت
در دارم عمو جان

تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت           خـیـلی بـرایت دردسـر دارم عـمو جان
اینجا پر از سنگ و سنان و تیر و نیزه است           از تـنگـی جـایت خـبـر دارم عمو جان
با
خـنده من را بـدرقـه کـن جای گـریه           حالا که من شوق سفـر دارم عمو جان

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو            از دو دسـتانم برای تو سپـر دارم عمو

با مدد از نامِ زیـبای حسن گـل می‌کـنم            بر تمامِ دشمـنانت من خـطر دارم عمو


ماندنم در خیمه‌ها ننگ است ای سالارِ عشق            من از این ماندن از این صّحت حذر دارم عمو

در رکابِ تو شهادت می‌شود قطعاً نصیب            می‌رسم بر این سعادت خود خبر دارم عمو

چه کسی گفته یتیمم بیکس و کارم بگو            من چنان تو شاهِ مظلومان پدر دارم عمو

بر تنت داری جـراحت ای تمامِ زندگی            از غمِ این زخم‌هایِ تو شرر دارم عمو

مصحفِ کرببلا نامِ مرا حکّ کرده است            حادثه سازم در این مصحف اثر دارم عمو

جـامۀ رزمی نشد پیـدا برای من حسین            پس لباسِ سرخِ رفتن را به بر دارم عمو

دست دادم تا نیفـتد بر تنِ پاکت خراش            در هواداری ز تو خیلی هنر دارم عمو

حیف بعد از رفتنت عمّه اسارت می‌رود            از غمِ این روضه‌ها چشمانِ تر دارم عمو

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : آرش براری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مخمس

قـربـانـیـم راهـی قـربـانـگــاه هـسـتـم            با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گـفـتـم که بـشـنـاسـیـد عـبـدالله هـسـتم            عـبـد حـسـیـنــم یــادگــار مـجــتـبـایـم


جـانـم فـدایـت ای عـمـو دارم مـی‌آیـم

روی زبــان‌هـای هــمـه افـتــاد نـامـم            شـکـر خـدا هـسـتـم فــدایــی امــامــم
در
دفـتـر شـعـر حـسن حُـسن خـتـامم            در لشکرت من آخرین رزمنده هستم
جاماندم و دیر آمدم شـرمـنـده هـسـتم

در بین خیمه همچنان یک شیر مانده            شیری که بی‌تاب است و در زنجیر مانده
از تـیـرهای حـرمـله یک تـیـر مـانده            می‌آورم سـمـت سه شـعـبه گـردنم را
سـوی هـجـوم نـیـزه می‌گـیـرم تنم را

گفتم که جای شیرها بین قـفس نیست            در گودی گودال جز ما هیچکس نیست
در بین گرد و خاک‌ها راه نفس نیست            مانند قـاسـم کام من را هم عـسـل کن
من را بـرای آخـرین دفـعـه بغـل کن

پیـش تو غـرق بـهـترین لـذات هـستم            بعد از حسن گـفتی خودم بابات هستم
دل‌نــاگـران عـمــه ســادات هــسـتــم           
پـشـت ســر مـن تــا دم گــودال آمــد
صـد بـار
تـا نـزدیـکـی جـنـجـال آمـد

آشـفـته زینب دست بر سـر می‌گذارد            روی گـلـویت شمر خـنجـر می‌گذارد
پـا روی این جـسـم مطـهـر می‌گذارد           
ایـن جــان نـاقـابـل نـدارد قـابـلـت را
بـایـد بـگـیـرم دسـت‌هـای قـاتـلـت را

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

من حاضرم برای حسین ترك سر كنم            آمــاده‌ام بـه راه ولایـش خـطــر كـنـم
مظلـوم‌تر از عـموی غـریـبم نـدیـده‌ام            از غـربتـش تـمـامـی عـالـم خـبـر كنم


این كار عشق و دل بُوَد ای عقل برو كنار            مسـتانه سوی حضرت دلبر سفـر كنم
تنهـا فـتـاده و همه با كـیـنـه می‌زنـنـد            دیگـر نبـاید عـمّـه ز
رفـتن حـذر كـنم
با گریه می‌دوم ز حـرم سوی قـتـلگاه            از بین تیر و نیزه و شمـشیر گذر
كنم
تابی ندارد این دل محـزون و كوچكم            آخر چـگـونه زخـم تنـش را نظر كنم

لبهای تشنه‌اش كه ترك خورده از عطش            با قـطـره‌های شـبـنم این دیـده تـر كنم
تیـغـی اگر
عـدو بِكِـشد بهر كـشـتـنش            مردانه هر دو دست خودم را سپر كنم
من وارث غـریـبـی بـازو شـكـسـتـه‌ام            بـایـد ز كـوچـه گـویم و یـاد پـدر كـنم
در قـتـلـگـاه كرب وبلا جای مـجـتبی            من حاضرم برای
حسین ترك سر كنم

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : سید محمد میرهاشمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

گـلشن‌ توحید را فصل‌ شهادت‌ می‌رسد            لالـۀ‌ آزاد مـردی‌ را طـراوت‌ می‌رسـد
ای‌ عـموی‌ مهـربـانم‌ بـوی‌ بابا
می‌دهی
            از تماشای‌ تو كامم‌ را حلاوت‌ می‌رسد


غم‌ مخور گر سائل‌ روی‌ تو شد شمشیرها            كـودك‌ ایثـار با دست‌ سخـاوت‌ می‌رسد

سنگر امـید را خالی‌ ز جانـبازی‌ مـبین‌            این‌ زمان‌ رزمنده‌ای‌ از نسل‌ غربت‌ می‌رسد
ای‌ طبیبی‌ كه‌ كنون‌ خود مبتلای‌ نیزه‌ای‌
            غم‌ مخور مرهم‌ برای‌ زخم‌هایت‌ می‌رسد
ظلمت‌ از هر سو احاطه‌ كرده‌ نورت‌ را بگو
            صبر كن‌ ای‌ تیرگی‌ آن‌ ماه‌ طلعت‌ می‌رسد
هر دم‌ از زخم‌ زبانی‌ می‌شود پاره‌ دلت‌
            یا كه‌ از سر نیزه‌ بر جسمت‌ جراحت‌ می‌رسد
لاله‌های‌ سر زده‌ از خون‌ تو پامـال‌ شد
            بر گل‌ رخسار تو دست‌ شرارت‌ می‌رسد
بعد دستانی‌ كه‌ شد در علقمه‌ از تن‌ جدا
            دست‌ تیر و نیزه‌ بر جسمت‌ چه‌ راحت‌ می‌رسد
می‌دهم‌ از دست‌ تاب‌ و سخت‌ بی‌تابی‌ كنم‌
            چون‌ به‌ تاب‌ گیسویت‌ دست‌ شقاوت‌ می‌رسد
نالۀ‌ وا غـربت‌ اهل‌ حـرم‌ را گـوش‌ كن‌
            ارث‌ سیلی‌ بعد تو دیگر به‌ عترت‌ می‌رسد
طفلم‌ اما غیرت‌ محضم‌ مرا با خود ببر
            تا نبـینم‌ بر حـرم‌ دست‌ اسارت‌ می‌رسد

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

ز دستانت کشیدم دست تا دستم قلم گردد            که باید دست‌هایم افـتخـار مـادرم گردد
حلالم کن بدان عبداللهت طاقت نمی‌دارد            ببـیـند معـبر نامحـرمان بین حرم گردد


همان بابای من از داغ سیلی سوخته کافی‌ست            چگونه شاهد سیلی زدن چشم ترم گردد
مکن اینگونه عمه التماس من که برگردم            ندارم تاب اینکه قامتت از غصه خم گردد
به بابایم حسن من قول دادم همچنان قاسم            که بیش از پیش بین خون مقامم محترم گردد
مرا از فیض این محروم منما عمه جانم که            سر من هم بروی نیزۀ دشمن علم گردد
ز نسل حیدرم باید بمیرم تا که من بینم            عدوی بی‌حـیایی وارد حُرم حَرَم گردد

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

در کـوی عـشـق زنـده مـرام پـدر کنـم            با یاد غربت تو جهان خون جگـر کنم
عمریست روی دامن پُر مهرت ای عمو            صبحم به شام و شام وصالم سحـر کنم


شـمـشـیـر می‌کـشـد سَـر یـار مـرا زند            من فـاطـمـه نـژادم و دسـتـم سـپـر کنم

برخـیـز، عـمه گر برسد بنگـرد تو را            افتاده‌ای به خاک، چه خاکی به سر کنم
رفـتـه عـمـو بـه عـلـقـمـه امـا نـیـامـده            کن صبـر تا عـموی رشـیـدم خـبر کنم
راهِ فـرات بـسـتـه شـده! آه مـی‌کـشـی؟            با خون حـنجـرم لب خشک تو تر کنم
با قتل صبر و نحر
گـلـو عـاقـبت عمو            در احـتــزاز پــرچـم سـبـز پــدر کـنـم
پهلـوی پاره روی
سنان یادگاری است            بر روی نیـزه صحبتی از میخِ در کنم
بازیچه شد به روی سنان جسم بی‌سرم            در راه غـربت تو دگر تـرک سر کـنم

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا علیه‌السلام در شهادت عبدالله بن الحسن

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

به خدا حـافـظی تـلـخ تو سـوگـنـد نشد            هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد
پدرش کوهی پُر از صبر و شکیبایی بود            به پـدر این گـل معـصـوم هـمانند نشد


از هـمان لحـظـۀ پـرواز کـبـوتـرهایت            آشـنـا صـورت او با گـل لـبـخـنـد نشد

ظاهـراً پیـش من اما دل او در گـودال            زیر شـمـشیر غـمت بود که پابـند نشد
خواهرت نیست مقصر تو خودت می‌دانی            سـعی کـردم که نیـاید به خـداونـد نشد
سهمش ای‌کاش سه‌شعـبه نشود آه ولی            در تـمـامـیِ مـقـاتـل نـنـوشـتـنـد، نـشـد

آنچنان دوخت سه‌شعبه بدنش را به حسین            انـدکی فـاصـله مـا بـین دو دلـبـند نـشد

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

در دلم از غُربتت، درد جهان پنهان شده            حنجره آتش گرفته سیـنه‌ام سوزان شده

هیچ كس دیگر نمانده تا تو را یاری كند            كشتی صبرم اسیر موج این توفان شده


آمدم از خـیمه گه تا گـودی این قـتـلگاه            تا كه دیدم خـیـمۀ امـیـد من ویـران شده

ای عمو جان این برادرزاده را از خود مران            كودكی در راه قرآن با تو هم‌پیمان شده

اسم من را هم كنار جان‌نثاران ثبت كن            ای كه كار مكتب تو عاشقی عنوان شده

ای امام من، شـهـیدان تو سامان یافـتـند            لطف كن عبدالله تو بی سر وسامان شده

تاكه جان دارم ز جانت پاسداری می‌كنم            گرچه دستم در رهت از پوست آویزان شده

چون علی اصغرت آغوش برمن باز كن            لحظه‌ای دیگر ببین عبداله ت قربان شده

گـوئـیا بـیـنـم به اسـتـقـبال من آیـد پـدر            شام درد و رنج وهجرانم دگر پایان شده

ای «وفایی» چشم زهرا و امام مجـتبی            باز هم از مرثیه خـوانی تو گریان شده

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه‌السلام

شاعر : فاطمه معصومی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

ز جانش چشمه چشمه خون به باغ باغبان می‌داد            پناه باغبان بود این گل سرخی که جان می‌داد

زمام جان به دست و با تمام کودکی هایش            بزرگی را نـشان دوستان و دشمنان می‌داد


جهان بینی یک عالم به دست او دگرگون شد            که دست پرپرش درس مروت بر جهان می‌داد

به عطر کهنه پیراهن، چنان جان غزل پیچید            که با هر آه شعر تازه دست شاعران می‌داد

به دامان که بود این دست نیلی لحظه آخر            که اینگونه شمیم یاس و عطر ارغوان می‌داد

نشانی از تن در خاک و خون پیچیده پیدا نیست            دوباره غم گواه از یک مزار بی‌نشان می‌داد

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه‌السلام

شاعر : سجاد احمدیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن قالب شعر : مثنوی

غـیرت او حیدری شیر نرِ مجـتبی‌ست            نسل به نـسـلش کـریم آیـنـۀ کـبریـاست

معـرکه بر پـا شده در رجـز این پـسر            یـاد جـمل کـرده و فـخـر کـنـد بر پـدر


غیرت و حُحب و حیا بر قدمش رو زند            تـیـغ بـه دسـتـان او نـعـرۀ یـا هـو زنـد

یک تنه در کربلا پشت عمو لشگر است            سیرت او فاطمی صورت او حیدر است

مثل علمدار عشق دست کـریمش برید            حـرمـلـه‌ای آمـد و سـیـنـۀ او را دریــد

شد سپر و سنگ خورد نیزه و شمشیر خورد            تیر به قلبش نشست قلب حسن تیر خورد

رفته به نیزه سر و خاک خورد پیکرش            فرش ستوران شده جسم جدا از سرش

وای که غـارت شـده پـیـرُهَن پـاره‌اش            لطـمه زند بر خودش عـمۀ بیچـاره‌اش

: امتیاز